جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ت
معین
تابان
(ص فا.) روشن، درخشان.
ت
معین
تئوکراسی
(تِ ئُ کِ) (اِمر.) دولتی که از اختلاط قدرتهای دینی و سیاسی به وجود آ...
ت
معین
تاباق
(اِ.) چوب دستی را گویند و آن چوب گندهای است که بیشتر قلندران بر دست گ...
ت
معین
تئوریک
(تِ ئُ) (ص نسب.) مربوط به نظریه، غیرتجربی، نظری. (فره).
ت
معین
تاخت کردن
(کَ دَ) (مص ل.)۱- دویدن، تازیدن.۲- دواندن اسب.
ت
معین
تاتلی
(تِ لِ) (اِ.) سفره، خوان.
ت
معین
تابعین
(بِ) (اِ.) جِ تابع.۱- تابعان.۲- آنان که اصحاب رسول را دیده باشند.
ت
معین
تاخت زدن
(زَ دَ) (مص م.) مبادله کردن چیزی با چیز دیگر.
ت
معین
تاتار
(اِ.) نامی که در گذشته به مغول اطلاق میشد.
ت
معین
تاخت
(اِ.)۱- دویدن اسب.۲- دو، دویدن.۳- حمله کردن، هجوم آوردن. ؛ ~ و تالان ...
«
‹
7
8
9
10
11
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها