جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
خ
معین
خارستان
(رِ) (اِمر.) جای پرخار، خارسان.
خ
معین
خادم
(دِ) (اِفا.) خدمتگزار، مستخدم. ج. خُدّام.
خ
معین
خاستگاه
(اِمر.)جایی که چیزی ازآن برمی خیزد یا در آن پدید میآید، منشأ، منبع.
خ
معین
خارخسک
(خَ سَ)(اِمر.)۱- گیاهی است بیابانی با شاخههایی که روی زمین میخوابد...
خ
معین
خادع
(دِ) (اِفا. ص.)فریبنده، خدعه کننده.
خ
معین
خاسته
(تِ) (ص مف.)۱- بلند شده.۲- پدید آمده.
خ
معین
خارخار
(اِ.)۱- خارش بدن.۲- دلواپسی، اضطراب.
خ
معین
خادر
(دِ) (ص.)۱- پرده نشین.۲- سست، کسل.۳- متحیر، سرگشته.
خ
معین
خاستن
(تَ) (مص ل.)۱- برپا شدن، بلند شدن.۲- پدید آمدن.۳- عاید شدن، فایده داش...
خ
معین
خارجی
(رِ) ~ (ص نسب.)۱- بیرونی.۲- بیگانه.۳- در قدیم به مخالفان خلیفه میگفتن...
«
‹
2
3
4
5
6
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها