جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ز
معین
زهرخند
(~. خَ) (اِمر.) خندهای که از روی خشم کنند.
ز
معین
زهک
(زِ هَ) (اِمصغ.) شیر زنان یا جانوران دیگر نو زاییده ؛ آغوز، فله.
ز
معین
زهربار
(~.) (ص فا.) کشنده، مهلک.
ز
معین
زهوق
(زُ) (مص ل.)۱- بیرون رفتن.۲- نابود گشتن.۳- باطل شدن.
ز
معین
زهرباد
(زَ) (اِمر.) دیفتری.
ز
معین
زهوار
(زِ) (اِمر.)۱- نوار باریکی از چرم یا چیز دیگر که با آن حاشیه یا کنارة ...
ز
معین
زهرابه
(زَ بِ) (اِمر.) سمی که از میکربها ترشح شود.
ز
معین
زهو
(زَ هْ وْ) (مص ل.)۱- درخشیدن.۲- وزیدن.۳- ناز کردن.۴- تکبر کردن.
ز
معین
زهراب
(زَ) (اِمر.)۱- آب زهرآلود.۲- مایهای که شیر را پنیر کند.
ز
معین
زهه
(زِ هَ یا هِ) (اِمص.) به دست آوردن نتیجه از درآمیختن نر و ماده ؛ نتاج،...
«
‹
42
43
44
45
46
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها