جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ز
معین
زار زار
(ق.) به حال زاری، به حالت خواری و زبونی.
ز
معین
زاغ سار
(ص مر.) کنایه از: سخت دل و ظالم.
ز
معین
زار
(اِ.) گریة با سوز و گداز.
ز
معین
زاغ زبان
(زَ) (ص مر.)۱- کسی که نفرینش مؤثر باشد.۲- کنایه از: قلم.
ز
معین
زاغ رنگ
(رَ) (ص مر.) هر چیز سیاه.
ز
معین
زاغچه
(چِ) (اِمصغ.) پرندهای است از راستة کلاغها، کمی کوچک تر از کلاغ با پا...
ز
معین
زاغ دل
(دِ)(ص مر.)(کن.) سیاه دل، سخت دل.
ز
معین
زاغوک
(اِمر.) گلی که به جهت کمان گروهه گلوله کرده باشند؛ مهرة کمان گروهه.
ز
معین
زاغ
۱ - (اِ.)کلاغ سیاه، غراب.۲- (ص.) کبود.۳- (کن.) فتنه. ؛ ~سیاه کسی را چ...
ز
معین
زاغولو
(ص.) (عا.) کسی که چشمان زاغ دارد.
«
‹
3
4
5
6
7
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها