جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
غ
معین
غم فزا
(ی) (غَ. فَ) (ص فا.) آن که یا آن چه اندوه شخص را زیادتر کند.
غ
معین
غلی
(غَ) (مص ل.) جوشیدن.
غ
معین
غم زده
(غَ. زَ دِ یا دَ) (ص مف.) آن که غم به وی رسیده، محزون، مغموم.
غ
معین
غلک
(غُ لَّ) (اِ.) = قلک: کوزة سفالی کوچک که بچهها پول خرد را در آن پس ان...
غ
معین
غم درکنک
(غَ. دَ. کُ نَ) (اِمر.) (عا.) داریه.
غ
معین
غلچگی
(غَ چِ) (حامص.)۱- روستایی بودن.۲- زندگانی کردن مانند اوباش.
غ
معین
غم خورک
(~. خُ رَ) (اِمر.) پرندهای ا ز راستة بلندپایان که جثهای بزرگ دارد ...
غ
معین
غم انگیز
(غَ. اَ) (ص فا.) آن که تولید غم کند، غم آور.
غ
معین
غم آهنج
(~. هَ) (ص فا.) بیرون کنندة غم.
غ
معین
غم
(غَ) (اِ.) اندوه، حزن.
«
‹
36
37
38
39
40
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها