جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ق
معین
قارقارک
(رَ) (اِمر.) = غارغارک:۱- (کن.) وسیلهای که سر و صدای زیاد و مزاحم داش...
ق
معین
قاتل
(تِ) (اِفا.) کُشنده.
ق
معین
قارعه
(رِ عِ یا عَ) ۱- (اِفا.) مؤنث قارع.۲- سختی، داهیه.۳- (اِ.) رستاخیز، قی...
ق
معین
قاتق
(تِ) (اِ.)۱ - ماست.۲- (عا.) خورشت، خورشتی که با نان خورده شود.
ق
معین
قارع
(ر ِ) (اِفا.)۱- کوبندة در و مانند آن.۲- فال زننده به قرعه.
ق
معین
قابوق
(اِ.) پوست، قشر.
ق
معین
قاش
قاش (ص مر. ق مر.) پاره پاره، قطعه قطعه.
ق
معین
قارض
(رِ) (اِفا.) خاینده و جاونده مانند موش.
ق
معین
قابلیت
(بِ یَّ) (مص جع.)۱- شایستگی.۲- استعداد.۳- استعداد قبول، منفعل شدن، انف...
ق
معین
قاسی
(ص.) سنگدل، بی رحم.
1
2
3
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها