جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ق
معین
قدرمایه
(~. یِ) (اِمر.) مایه کم، اندک مایه.
ق
معین
قحط
(قَ) (اِمص.)۱- خشکسالی، بی - حاصلی.۲- نایابی.
ق
معین
قدوه
(قُ وِ) (ص.) پیشوا، مقتدا.
ق
معین
قدرت
(قُ رَ) (مص ل.) توانایی داشتن، توانستن.
ق
معین
قحبگی
(قَ بِ) (حامص.) زناکاری.
ق
معین
قدوم
(قُ) (مص ل.) از سفر بازآمدن.
ق
معین
قدر قدرت
(قَ دَ. قُ رَ) (ص مر.) آن که قدرتش برابر قدرت قضا و قدر است. (برای شا...
ق
معین
قحبه
(قَ بَ یا بِ) (ص.) زن بدکار، روسپی.
ق
معین
قدوس
(قُ دُّ) (ص.)۱- پاک.۲- مبارک.
ق
معین
قدر
(~.) (اِ.) میزان درخشندگی ظاهری س تارهها.
«
‹
18
19
20
21
22
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها