جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ق
معین
قروهه
(قُ هَ یا هِ) (اِ.) = گروهه. گورهه: گلوله (خواه از سنگ باشد، خواه از گ...
ق
معین
قرناق
(قُ یا قِ) (اِ.) خدمتکار، کنیزک. ج. (به سیاق فارسی) قرناقان.
ق
معین
قرق کردن
(قُ رُ. کَ دَ) (مص م.) جایی را خلوت کردن و مانع ورود دیگران شدن.
ق
معین
قرون
(قُ) (اِ.) جِ قرن.
ق
معین
قرن
(~.) (اِ.)۱- شاخ، سرون.۲- تندی سر مردم که به منزلة جای سرون جانور اس...
ق
معین
قرق
(قُ رُ) (اِ.)جایی که مخصوص اشخاص خاصی باشد و از ورود دیگران به آنجا ج...
ق
معین
قروقر
(قَ رُّ قُ) (اِصت. مر.) تندر، آسمان غرنبه.
ق
معین
قرمپوف
(قُ رُ پُ) (عا.) احمق، دیوث.
ق
معین
قروض
(قُ) (اِ.) جِ قرض.
ق
معین
قرموت
(قُ) (اِ.) مخلوطی از کاه و جو و یونجه که به اسب دهند.
«
‹
30
31
32
33
34
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها