جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ق
معین
قروح
(قُ) (اِ.) جِ قرح ؛ ریشها، زخمها.
ق
معین
قرمه سبزی
(~. سَ) (اِمر.) نوعی خورش ایرانی با قطعات گوشت و لوبیا (معمولاً قرمز) ...
ق
معین
قشقه
(قَ قِ یا قَ) (اِ.)۱- تیرگی نشان پیشانی اسب.۲- در فارسی: نشانی که کاف...
ق
معین
قسر در رفتن
(~. دَ. رَ تَ) (مص ل.) (عا.) از حادثه یا مهلکهای جان سالم به در بردن....
ق
معین
قریه
(قَ یِ) (اِ.)۱- ده، دهکده.۲- شهر. ج. قری.
ق
معین
قشقرق
(قِ قِ رِ) (اِ.) (عا.) جار و جنجال، داد و فریاد.
ق
معین
قسر
(ق س) (ص.) کسی که در قمار نه باخته و نه برده باشد.
ق
معین
قرینه
(قَ نِ) (اِ.)۱- زوجه.۲- علامت واثر.۳- شبیه.۴- علامت و نشانهای که دلی...
ق
معین
قشعریره
(قُ عَ رَ یا رِ) ۱- (مص ل.) ناگاه مو بر بدن خاستن از احساس مکروهی یا ا...
ق
معین
قسب
(قَ) (ص.) صلب، سخت.
«
‹
31
32
33
34
35
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها