جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ق
معین
قرینه
(قَ نِ) (اِ.)۱- زوجه.۲- علامت واثر.۳- شبیه.۴- علامت و نشانهای که دلی...
ق
معین
قشعریره
(قُ عَ رَ یا رِ) ۱- (مص ل.) ناگاه مو بر بدن خاستن از احساس مکروهی یا ا...
ق
معین
قسب
(قَ) (ص.) صلب، سخت.
ق
معین
قرین
(قَ) (اِ.)۱- همسر، همدم.۲- یار.۳- نزدیک. ج. قرنا(ء)، اقران.
ق
معین
قشری
(~.) (ص نسب.)سطحی، ظاهری.
ق
معین
قساوت
(قَ وَ) (اِمص.) سنگدلی، سخت دلی.
ق
معین
قریع
(قَ) (ص. اِ.) سرور قوم، مهتر.
ق
معین
قشر
(قِ) (اِ.) پوست. ج. قشور.
ق
معین
قسامه
(قَ مِ) (اِ.) گروهی که برای گرفتن چیزی سوگند بخورند و آن را بگیرند.
ق
معین
قریض
(قَ) ۱- (ص.) مقروض.۲- (اِ.) شعر
«
‹
32
33
34
35
36
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها