جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ق
معین
قریب الوقوع
(قَ بُ لْ وُ) (ص مر.) امکان یا احتمال اتفاق در آیندهای نزدیک.
ق
معین
قصاب
(~.) (ص. اِ.) گوشت فروش، کسی که چهارپایان (گاو و گوسفند و...) را ذبح ...
ق
معین
قسوت
(قَ وَ) ۱- (مص ل.) سخت و درشت گردیدن.۲- (اِمص.) سنگدلی.
ق
معین
قزمیت
(قُ زْ) (ص.) (عا.) زهوار در رفته، درب و داغون، فاقد کارآیی.
ق
معین
قریب
(قَ) (ص. اِ.)۱- نزدیک.۲- خویشاوند.
ق
معین
قص
(قَ) (اِ.) استخوانی است پهن و میانی که در جلو استخوان بندی قفسة سینه ...
ق
معین
قسنجه
(قَ سَ جِ یا جَ) (اِ.) (عا.) مالش دل که از فرط میل و هوس به چیزی ایجاد...
ق
معین
قزل آلا
(~.) (اِمر.) از انواع ماهی فلس دار از تیرة آزادماهیان دارای گوشت لذیذ...
ق
معین
قرچی
(قُ) (اِمر.) = قورچی:۱- رئیس جبه خانه.۲- جبه پوش، سلاحدار، مسلح.
ق
معین
قشون
(قُ) (اِ.) سپاه، لشگر.
«
‹
35
36
37
38
39
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها