جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ق
معین
قصار
(قَ صّ) (ص.) گازر، رخت شوی.
ق
معین
قطب
(قُ) (اِ.)۱- ملاک و مدار چیزی.۲- بزرگ و مهتر قوم.۳- هر یک از طرفین مح...
ق
معین
قضب
(~.) ۱- (اِ.) هر درخت دراز گسترده شاخ.۲- شاخهای که برای کمان بریده با...
ق
معین
قصه کردن
(~. کَ دَ) (مص ل.) شرح حال گفتن.
ق
معین
قطایف
(قَ یِ) (اِ.)۱- جِ قطیفه.۲- لوزینه، .۳- نوعی حلوا.
ق
معین
قضاییه
(قَ یِ یا یَ) (ص نسب.) مؤنث قضایی ؛ قوة ~یکی از سه قوة اداره کننده ...
ق
معین
قصه برداشتن
(~. بَ تَ) (مص ل.) عرض حال دادن، دادخواهی نمودن.
ق
معین
قطان
(قَ طّ) (ص. اِ.) کسی که پنبه فروشد، پنبه فروش.
ق
معین
قضایی
(قَ) (ص نسب.) منسوب به قضا، مربوط به داوری و قضاوت.
ق
معین
قصه
(قِ صِّ) (اِ.)۱- حکایت، داستان.۲- خبر، حدیث.۳- بیان حال، بیان احوال.۴...
«
‹
38
39
40
41
42
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها