جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ق
معین
قلبه
(قُ بِ) (اِ.) چوبی که گاوآهن را به آن ببندند و به گردن گاو بگذارند.
ق
معین
قلمرو
(~. رُ) (اِمر.) مملکت، حوزة فرمانروایی، حوزه عمل.
ق
معین
قلقلی
(قِ قِ) (ص.) (عا.) گرد، مدور (به زبان کودکان).
ق
معین
قلب شدن
(~. شُ دَ) (مص ل.) دیگرگون شدن.
ق
معین
قلمدوش
(~.) (اِمر.) سوار کردن بر شانه، غلندوش.
ق
معین
قلقل
(قُ قُ یا قِ قِ) (ص.) مرد چست سبکروح و ظریف.
ق
معین
قلب زدن
(~. زَ دَ) (مص م.)۱- سکة تقلبی زدن.۲- تقلب کردن.
ق
معین
قمر
(قَ مَ) (اِ.) ماه. ج. اقمار. ؛ ~در عقرب بودن کنایه از: بد یا آشفته ...
ق
معین
قلوه سنگ
(~. سَ) (اِمر.)۱- سنگهای کم و بیش درشت که از ریگ درشت تر ولی از قطعه...
ق
معین
قمحدوه
(قَ مَ دُ وَ یا وِ) (اِ.) استخوانی است فرد که در وسط و پشت سر واقع اس...
«
‹
50
51
52
53
54
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها