جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ق
معین
قواصف
(قَ ص) (اِ.)جِ قاصف ؛باد سخت.
ق
معین
قهرمان
(قَ رَ)(ص.)۱ - پهلوان، دلاور.۲- رییس، سالار.
ق
معین
قندیل
(قِ یا قَ) (اِ.) شمع و چراغ. ج. قنادیل.
ق
معین
قواس
(قَ وّ) (ص.)۱- کمانگر، کمان - ساز.۲- کماندار.
ق
معین
قهراً
(قَ رَ) (ق.) از روی قهر، از روی اجبار.
ق
معین
قندپهلو
(قَ. پَ) (ص مر.) استکان چایی که در کنارش ق ن د حبه بگذارند.
ق
معین
قواره
(قَ ر) (اِ.) مقدار پارچة بریده شده به اندازة یک دست لباس.
ق
معین
قهر کردن
(قَ. کَ دَ) ۱- (مص م.) مغلوب کردن، چیره شدن.۲- (عا.) با کسی ترک معاشرت...
ق
معین
قندشکن
(قَ. شِ کَ) (ص فا. اِمر.)۱- ابزاری به صورت تیشة کوچک یا گازانبر با لب...
ق
معین
قواد
(قَ وّ) (ص.) دیوث، قلتبان.
«
‹
59
60
61
62
63
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها