جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ق
معین
قاصد
(ص) (اِفا.)۱- قصدکننده.۲- پیک پیاده که نامه یا پیغامی را به مقصد دور...
ق
معین
قاقم
(قُ) (اِ.) حیوانی است شبیه سنجاب دارای پوستی نرم و سفید که گران بهاست...
ق
معین
قاطن
(طِ) (اِفا.) ساکن، متوطن. ج. قطان.
ق
معین
قاص
(صّ) (اِ.) قصه گو، داستان سرای.
ق
معین
قاقاله
(لَ یا لِ) (عا.) (ص.) شخصی بسیار لاغر و نزار.
ق
معین
قاطعیت
(~. یَّ) (مص جع.) قاطع بودن، با قدرت عمل کردن.
ق
معین
قاشقی
(شُ) (ص نسب.) منسوب به قاشق.۱- آلتی فلزین که گچ بران به کار برند.۲- خ...
ق
معین
قاق شدن
(شُ دَ) (مص ل.)۱- عقب افتادن اسب در مسابقه.۲- باختن در بازی.۳- به خطا...
ق
معین
قاطع بودن
(~. دَ) (مص ل.) یقین داشتن.
ق
معین
قاشقک
(شُ قَ) (اِمصغ.)۱- قاشق کوچک.۲- مضراب سنتور.
«
‹
6
7
8
9
10
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها