جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
واجبات
(جِ) (ص. اِ.) جِ واجبه ؛ اموری که به جا آوردن آنها واجب و بایستهاست...
معین
و
وابستگی
(بَ تِ) (حامص.) علاقه، پیوستگی.
معین
و
واخیسیدن
(دَ) (مص ل.) (عا.) از جوش افتادن (پلو یا کته) در روی بار و در نتیجه قد...
معین
و
واخیده
(دِ) (ص مف.) از هم جدا کرده.
معین
و
واخیدن
(دَ) (مص م.) از هم جدا کردن.
معین
و
واخچی
(اِ.) اسب پالانی.
معین
و
واخوردگی
(خُ دِ) (حامص.)۱- از رواج و رونق افتادن.۲- رد شدن.۳- سرخوردگی، یأس.
معین
و
واخورده
(خُ دِ)۱- (ص مف.) شکست خورده، از رونق افتاده.۲- مأیوس، دل سرد.
معین
و
وادی
(اِ.)۱- رودبار، رود.۲- دَرّه.۳- صحرا، بیابان.
معین
و
واخوردن
(خُ دَ) (مص ل.)۱- یکّه خوردن، دچار شوک شدن.۲- بی رونق شدن.
‹
1
2
3
4
5
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها