جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
معین
و
واتر
(تَ) (ص تف.) دورتر، آن سوتر.
معین
و
وات
(اِ.) پوستین.
معین
و
وادانستن
(نِ تَ) (مص م.) بازشناختن، تشخیص دادن.
معین
و
واخ
(اِصت.) (عا.)۱- کلمهای است دال به تأسف و حسرت.۲- کلمهای است دال بر ت...
معین
و
واداشتن
(تَ) (مص م.) گماشتن، وادار کردن.
معین
و
واحه
(حِ) (اِ.) قطعه زمینی سبز و خرم در میان صحرا.
معین
و
وادارنک
(رَ) (اِ.) بادرنگ، بالنگ.
معین
و
واحد
(حِ) ۱- (اِ. ص.) یک، یکی.۲- یگانه، یکتا.۳- مجموعة افرادی که مأمور انج...
معین
و
وادار کردن
(کَ دَ) (مص م.)۱- تحریک کردن، برانگیختن.۲- مجبور کردن.
معین
و
وادار
(ص.) ناگزیر به انجام کاری یا پذیرش چیزی.
‹
1
2
3
4
5
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها