جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ز
معین
زاریدن
(دَ) (مص ل.) زاری کردن.
ز
معین
زاغور
(وَ) (اِ.) لک لک.
ز
معین
زاریانه
(نَ یا نِ) (ص نسب. اِمر.) سبب و باعث ناله و زاری.
ز
معین
زاغه نشین
(~. نِ) (ص مر.)۱- ساکن زاغه.۲- (کن.) بینوا، تهی دست.
ز
معین
زاری
(اِمص.)۱- گریه سوزناک.۲- بانگ و فغان.
ز
معین
زاغه
(غِ) (اِ.)۱- سوراخی که در کوه، تپه یا بیابان برای استراحت چهارپایان آم...
ز
معین
زاره
(رِ) (اِ.) زاری، ناله.
ز
معین
زاغنول
(اِمر.) آلتی است آهنی، سر کج و دسته دار که با آن زمین را بکنند.
ز
معین
زارنده
(رَ دِ) (ص فا.) زاری کننده.
ز
معین
زاغر
(غَ) (اِ.) چینه دان، ژاغر و جاغر هم گویند.
«
‹
2
3
4
5
6
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها