جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
ق
معین
قومش
(مِ) (ص.) مقنی، چاه کن.
ق
معین
قوشلامیش کردن
(قُ. کَ دَ) (مص ل.) رفتن به سرزمینی گرم در زمستان.
ق
معین
قورباغه
(غِ)(اِ.) جانور دوزیست از تیرة غوکان، معمولاً آبزی که دم و گردن ندارد ...
ق
معین
قوم
(قُ) (اِ.)۱- گروه مردم.۲- خویشاوندان. ج. اقوام.
ق
معین
قوش
(اِ.) از مرغهای شکاری دارای نوک خمیده و محکم و پنجههای قوی.
ق
معین
قور
(اِ.) سلاح.
ق
معین
قولون
(اِ.) قسمتی از رودة فراخ که شامل سه بخش صاعد و افقی و نازل است. قولون...
ق
معین
قوس قزخ
(قُ س. قُ زَ) (اِمر.) رنگین کمان.
ق
معین
قوت
(قُ وَّ) (اِ.)۱- توانایی، قدرت.۲- زور. ج قوی.
ق
معین
قولنج
(لِ) (اِ.) گرفتگی، گرفتگی عضلات.
«
‹
62
63
64
65
66
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها