جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها
منو
گ
معین
گران سر
(~. سَ)(ص مر.) متکبر، خو د خواه.
گ
معین
گرازیدن
(گُ دَ) (مص ل.) خرامیدن، به ناز راه رفتن.
گ
معین
گران سایه
(~. یِ) (ص مر.) کنایه از: شخص عالی مق ام.
گ
معین
گرازان
(گُ)(ص فا.)خرامان، در حال خرامیدن.
گ
معین
گران رکاب
(گِ. رِ) (ص مر.)۱- آن که در روز جنگ به حملة دشمن از جای نرود و ثابت ق...
گ
معین
گراز
(~.)۱- (اِمص.) رفتاری با ناز و تکبر.۲- (اِ.) کوزة سرتنگ.۳- بیل پهن و ب...
گ
معین
گران روح
(~.) (ص مر.) بدخوی، بدمعاشرت. مق سبک روح.
گ
معین
گراد
(~.) (اِ.) قوسی است معادل ۱۴۰۰ پیرامون دایره.
گ
معین
گران جان
(~.) (ص مر.)۱- سخت جان.۲- پست، دون.
گ
معین
گراته
(گِ تَ یا تِ) (اِ.) (عا.) مانع پیشرفت کار، عایق، مشکل.
«
‹
13
14
15
16
17
›
»
باز کردن سایدبار
فروشگاه
خانه
جستجو
لغت نامه
صفحه اصلی زردیس
پیشنهاد کلمه
همه کلمه ها